جستو جو

خشونت و پرخاشگری

خشونت و پرخاشگری

خشونت و پرخاشگری

خشونت و پرخاشگری قدیم‌تر از انسان در این کره خاکی است.  ولیمسئله‌ایکهمی‌خواهمبهآنبپردازمباستان‌شناسیخشونتنیست،بلکهمی‌خواهمبهیکیازمهم‌ترینمعضلاتجهانانسانی،وبهویژهبهمسئلهخشونت،دراینسرزمینآباءواجدادیخودمانبپردازم،کهاحتمالاًبا حضور و تداومش در جوامع انسانی پیشامدرن دیگر، وجوه مشترکی دارد. البته با تفاوت هائی که بسیار حائز اهمیت است و به شناخت ما از آسیب شناسی خشونت و زندگی غریزی در فرهنگ مرگ یاری می‌دهد.

 آمارتیاسن،برندههندیتبارنوبل،خشونترادرجامعههندودررابطهباهویت و قومیت بررسی کرده ( که اخیراً گویا به فارسی هم ترجمه شده است) وی خشونت را آن هم در سرزمینی که به “عدم خشونت” و تساهل مشهور بوده است، تحلیل می‌کند! جامعه ۷۲ ملتی هند که نه تنها بندرت داعیه جهانگیری و برپائی امپراتوری داشته، بلکه تا همین اواخر هم سابقه بزرگ‌ترین جامعه استعمار زده رسمی را در تاریخ مکتوب خود دارد. و روزگاری هم تحت سلطه فرمانروایان ایرانی ما بوده است. آخرینش حمله قدر قدرتی بمانند نادر شاه افشار به هند بوده، که گویا از بین تمامی شاهان گذشته ایران زمین، هنوز هم مورد احترام و افتخار جماعت ماست، گرچه می‌دانیم چه خشونتی داشت و تا چه حد گرفتار اوهام کج باوری (paranoid delusion) بود و به خاطرش، هم پسرش را کور کرد و هم از چشم هائی که در آورده بود تلی ساخت!! و ستم‌های دیگر و هنوز هم با شگفتی بسیاری از شاعران انقلابی ما، تا همین اواخر برای رستگاری و رفع مشکلات جامعه آسیب زده ایران، همواره در آرزوی “اسکندر زمان و نادر دورانی”  بوده‌اند!! ازآنجملهمهدیاخوانثالثوپیشازاوفرخییزدیومیرزادهعشقیکهمشتاق“عیدخون”بودند،وبازپیش‌ترازآن‌هاکمالالدیناصفهانیکهآرزوی“پادشاهیخونخواره”داشتکهاز کشتار” جوی خون” راه بیندازد!! و این آرزوی شاعرانه!! که باید لطیف و انسانی می‌بود، احتمالاً دال بر آرزوی جمعی هراسناکی است، هولناک‌تر از خود فرمانروای پرخاشگر و خودکامه !!. زیرا بیش از آنکه به آسیب شناسی فردی شاه، یا یک سلطان ظل اله یا فرمانروای خونخواره اشاره داشته باشد، به ناخود آگاه سیاسی جمعی مردمی اشاره دارد، که در طول تاریخ اسطوره‌ای و مکتوبش، همواره جنگ، پرخاشگری و خشونت، و زور و کین خواهی و نفرت و انتقام را، به مثابه ارزش و یا ضرورت پاسداری از آئین و میهن، در دستور کار، زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود داشته است!! و دلیلش آن همه جنگ  وگردنکشیوسلطهجوییبرایتشکیلیکامپراتوریقدرقدرتاز۲۵ قرن پیش بوده است.

سبب شناسی خشونت 

بهر حال خشونت و پرخاشگری، لااقل از آغاز تولد  انسانوپیشازآنکهبیاندیشدوخردورزیکند،بازندگی‌اشعجینبودهاست. چه خشونت غریزه باشد یا  فراران (drive) ، چه آموختنی باشد و یا در نتیجه شرطی شدگی(conditioning) حاصل شود! یا به قولی دستکاری ها و تأثیرات اجتماعی پدید آورنده آن باشند و چه از هورمون‌های مردانه و یا فعل و انفعالات و کارکردهای مغز ناشی شود! یادرنتیجهناکامی و یا پیامد آزمندی باشد! چه برای سلطه جوئی و چه برای دفاع و تنازع بقا! یا به سبب تمامی این‌ها و یا  باانگیزه‌هاوعلت‌هایدیگریکهدرنظریهپردازیهایگوناگونآمدهاست.

اما حقیقت این است که انسانهموارهباخشونتزیسته،وعلیرغمتمامیتلاش‌هایش،طیتمامی دوران تمدن آفرینی و قانون پذیریش، برای مهار پرخاشگری انسانی خود، گرچه موفقیت‌های زیادی هم داشته، ولی هنوز خشونت یکی از مهمترین مسائل و معضلات جهان انسانی معاصر است. مسئله‌ای که طی یک قرن گذشته توجه رشته‌های گوناگون علوم انسانی و تجربی را بیش از پیش به خود معطوف کرده و همواره به اشکال مختلف در جنبه‌های زندگی روزمره و حتی در خلق آثارهنریوادبیوپیشرفت‌هایعلمیکهعالی‌ترینرفتارهایانسانیاست،نقشمحوریداشتهومطرحبودهاست. وآمارتیاسنآنرادررابطهبااختلافاتهویتیوآئینومذهبدرجهانمعاصربررسی کرده است؛ آئین و مذهب که می‌باید منادی عشق و دوستی و آرامش و نشاط باشد.

 ضرورت خشونت

 گرچهبهیقین،خشونتوپرخاشگری، ویرانگرونابودکنندهاستوازاینروهراسناکواضطرابآور،ولیدرضمنگفتهمی‌شودکهبقایانسانبدونآن،احتمالاًممکننمی‌شد،یالااقل انسان نمی‌توانست این گونه بر طبیعت پیرامون خود سلطه یابد. به عبارت دیگر؛ خشونت با همه سرشت ویرانگرش، برای حفظ امنیت و بقاء انسان ضروری است!! علاوه بر این که برخی روانکاوان؛ مانند ژاک لکان برای پرخاشگری، البته نه در حد خشونت و ویرانگری بلکه در حد ابراز وجود ارزش می‌شناسد. و این خصوصیت پارادوکسیکال خشونت و پرخاشگری است که برای جامعه انسانی معضل آفرین شده است. فروید خشونت را مشتقی از غریزه مرگ می‌شناخت، و شاید هم به همین دلیل مانند مرگ در برابر زندگی، دیالکتیک لازم برای پویائی و باروری و تداوم را سبب می‌شود. اما نه هر خشونت افسار گسیخته‌ای که انسان همواره تلاش کرده آن را قانونمند و مرزدار کند.

بنابراین، انسان همواره با خشونت و دیگر غریزه‌هایش زندگی کرده است. با لذت جوئی و توالد که از غریزه زندگی و جنسی منشاء می‌گیرد، و با خشونت که طبق نظریه فروید مشتق غریزه مرگ است و اینجا تنازع بقا ست که خاستگاهش می‌تواند پرسش برانگیز باشد!! غریزه‌ای که اهل نظریه تکامل بر آن تاکید داشتند و از آنجا وارد نظریه روانکاوی شد، و هم بر نزاع و خشونت بنیان دارد و هم بر بقا فرد و نوع انسان، یعنی غریزه زندگی! و از این جاست که ضرورتش برای بقا جانداران از آن جمله انسان آشکار می‌شود. و شاید هم از این روست که خشونت تا چند قرن پیش در غالب جوامع انسانی بیش از لذت جنسی و شادخواری طالب و کاربرد داشته و هنوز هم بسیاری از جوامع آنرا بیش از لذت‌جوئی مجاز می‌دارند، و حتی  بسیاریازانواعخشونترامی‌ستایند و مقدس می شمارند!! و برای برخی، پرخاشگری و خشونت می‌تواند، بیش از اشکال جنسی، می‌خواری و مصرف مواد، خوردن و رقصیدن و خوابیدن لذت‌بخش باشد. و در این راستا ست که آزارکامی ( sadomasochism) به مثابه نوعی تجربه جنسی شناخته شده بود که خشونت نقش عمده‌ای در برانگیختگی و لذت بخشی آن دارد، و امروزه مفهومی گسترده‌تر از حوزه جنسی پیدا کرده است.. علاوه بر این که خشونت والایش یافته و کنترل شده، به صورت انواع ورزش‌ها، ترغیب و تشویق می‌شوند و مهمترین مسابقات و رقابت‌های ملی و بین‌المللی را شامل بوده‌اند. و بیشترین کاپ‌های قهرمانی را برای ورزشکاران برنده کسب  کرده‌اند. وشایدخشن‌ترینجنگجویانجبهه‌هایجنگ،بهعنوانقهرمانانملیبرگزیدهشده‌اند. وازعهدباستانهمدرچینودرایران،مهارت‌هایجنگی،شایدمهمترینهنرهابودهاست.

 ارزش و تقدس خشونت

 درگذشتهباستانی، گویا جنگ، خونخواهی و جهانگیری، مانند برده‌داری و استثمار و استعمار نه تنها، مانند زمانه ما قبحی نداشت، که مایه افتخار و سربلندی جوامع سلطه جو نیز بود!! تاریخ روم و اسپارت و ایران عهد باستان، و انگلستان و فرانسه و پرتقال و اسپانیا در عصر مدرن نشانه‌های بارز آن است. و حماسه‌های با شکوه هومر و فردوسی است که جنگ و قهرمانیگری دوران پهلوانی را جاودانه کرده است. شاهنامه فردوسی در ضمن این که یک حماسه باشکوه است که تراژدی‌های اصیل و عظیمی را در خود دارد و گنجینه با ارزشی است که زبان پارسی را زنده نگه داشته، در عین حال احتمالاً یکی از منابع مهم تاریخ اجتماعی فرهنگی جامعه باستانی ایران زمین است. در آن جاست که خواننده با این واقعیت تکان دهنده رویارو می‌شود که مهمترین انگیزه جنگ برای قهرمانان این حماسه ملی “کین خواهی” و انتقام بوده است.

از این گذشته در تاریخ ملل می‌خوانیم ( و میشل فوکو در تاریخ زندان و مجازات تحلیل با ارزشی دارد) که خشونت و پرخاشگری به عنوان ابزاری برای تنبیه و مجازات متخلفین و گناهکاران وسیله ارزشمندی برای مجریان قانون و متصدیان امنیت و عدالت در جامعه بوده و بدون آن برقراری عدالت و تضمین امنیت جامعه میسر شناخته نمی‌شد. هنوز هم زندان، اعمال شاقه، محرومیت از حقوق انسانی تا حد اعدام، جزء انواع خشونت‌های پذیرفته شده و قانونمند بسیاری از جوامع است.

می‌دانیم که خشونت یکی از ارکان برخی از مذاهب هم بوده و هست. همه مذاهب بر اساس عشق و دوستی شکل نگرفته است. گفته می‌شود که مذهب هندو بر دورکنقربانی (sacrifice) و محرم آمیزی(incest) است. قربانی یکی از مهمترین ارکان بیشتر مذاهب بوده است. در مذاهب ابراهیمی هم قربانی نقش اساسی داشته است. مسیحیان معتقدند که عیسی مسیح خود را برای باز خرید گناهان قومش قربانی می‌کند. ابراهیم خلیل، پسرش اسماعیل را در راه عشق به خدا می‌خواهد قربانی کند که خداوند قوچی را بجای اسماعیل می‌فرستد تا قربانی شود. بنابراین قربانی کردن چهارپایان و پرندگان، در واقع جایگزین انسانی هستند که می‌باید قربانی می‌شد. در مذاهب ایران باستان هم قربانی نقش اساسی داشت. به خصوص در مذهب میترا یا مهرپرستی، میترا را همواره نشسته بر پشت گاومیشی می‌بینیم با خنجری در دست که بر گلوی حیوان گذاشته تا قربانی‌اش کند. میترائیسم هم مذهبی مردانه بود و هم دینی برای سپاهیان و مردان جنگ. برخی نوشته‌اند که سپاه ایران این مذهب را به اروپا بردند و بعضی گفته‌اند که با دزدان دریایی به غرب رفته است. بهر حال میترا یا مهر پیامبری خنجر بدست بود. سیک های هند ، نیز، بنا به رسوم مذهبی خود هنوز هم موظفند همیشه با خود خنجری حمل کنند! جنگ با کفار و یا جهاد و قصاص و مجازات گناهکاران از انواع خشونت‌های مجاز و توصیه شده در مذاهب گوناگون است. مصلوب کردن، بدار آویختن، شمع آجین کردن، تکه تکه کردن، پوست کندن، در آتش سوزاندن و سنگسار و تیرباران کردن و شکنجه‌های دردناک دیگر، از انواع خشونت‌های هولناکی ایست که جوامع در دوره‌های مختلف تمدن خود آنها را در چهارچوب قراردادهای اجتماعی و احکام مذهبی خویش برای تنبیه افراد قانون شکن مجاز  شمرده‌اند،ودردوره‌هایدیگرسبعانه،وحشیانهوغیرانسانیتلقیشدهاست!

  مدرنیته و خشونت 

 دردورانمدرنیته،انسانمتمدنطیچندقرنگذشته،تلاشکردهاست کهباتکیهبرخردواندیشه، خود را از دنیای وحش بیش از پیش متمایز سازد. در علم النفس دانشمندان ایرانی ما هم، در عصر شکوفائی تمدن اسلامی، نفس بهمی و قوای سبعی و غضبیه وشهویه، یعنی غریزه‌های جنسی و خشونت، جزء رفتارهای حیوانی و نفس اماره به حساب می‌آمدند و باید تحت مهار انسان قرار می‌گرفتند. در جهان متمدن بیشتر قوانین مدنی برای پیشگیری از خشونت و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی شهروندان جوامع وضع شده است. تا خشم و خشونت و جنگ در جوامع انسانی مهار شود. گرچه با در نظر گرفتن افزایش جمعیت خشونت و جنگ کمتر شده ولی هرگز به ایده آل انسان مدرن نرسیده، و ما هنوز در اینجا و آنجا با مشکل خشونت و جنگ دست به گریبانیم.

 خشونت و پرخاشگری در جامعه ما

ما اغلب عادت داریم که به محض طرح مسئله که چرا باید خشونت و پرخاشگری و میل به تجاوز به حقوق دیگران در جامعه ما به این درجه رسیده باشد، بلافاصله به غیرت ملی ما بر می‌خورد، و می‌گوییم مگر غربی‌ها آن دو جنگ جهانی خانمان سوز را در قرن بیستم به راه نیانداختند؟ درست مثل وقتی که می‌گوییم چرا رشوه می‌گیری؟ می‌گویند، همه می‌گیرند!! استدلال را می‌بینید؟! مثل این که اگر همه آنفلوانزای خوکی گرفتند، آنفلوانزا دیگر بیماری نیست!! یا اگر همه دزدی کردند، دزدی دیگر تجاوز به حریم و حقوق دیگری محسوب نمی‌شود! از این گذشته اگر چند کشور غربی جنگ جهانی به راه انداختند، بیش از نیم قرن است که هم خودشان را به خاطر آن مورد سرزنش قرار می‌دهند و از این که به ناگاه در اوج تمدن غرائز وحشیانه جمعی از آنها از کنترل خارج شد، از خود شرمنده‌اند و به دنبال علت این کج روی می‌گردند. قانون برای پیشگیری از تکرار آن وضع می‌کنند. سازمان ملل و شورای امنیت، صرف نظر از عدم توانمندی اجرائی آن، یکی از همین تلاش‌ها بوده است. قطعنامه می‌دهند. جنایتکاران جنگی را محاکمه می‌کنند . پژوهش‌ها می‌کنند. کتاب‌ها و فیلم‌ها در به اره آن می‌سازند. و بر افسار گسیختگی مقطعی خود آگاهی دارند. ولی ما هنوز هم از این که در دوران هخامنشیان و ساسانیان و سلجوقیان و نادر شاه افشار به کشورهای دیگر یورش بردیم و جهانگیری کردیم به خود می‌بالیم!! آیا می‌شود لا اقل و به دور از خودشیفتگی  اینفرقرابپذیریم؟!

 چرا باید مردم ما هنوز هم خشونت و پرخاشگری را گزینه انتخابی برای حق طلبی تلقی کنند ؟ چرا برخی افراد و گروه‌ها به خود حق می‌دهند خود راساً قانون را بدست گیرند و بهر که تصور می‌کردند خاطی است با خشونت برخورد کنند؟ مثلاً چرا گروه‌های اهل فتوت و جوانمردی تحتپوششعرفانبهخودحقمی‌دادندمجریقانونوعدالتشوند؟یاحشاشیونقلعهالموتحسنصباحرقبایخودراترورمی‌کردند؟. چراگردنکلفتی،کلاهبرداری، دزدی، رشوه خواری، اختلاس، تقلب، جعل اسناد، و انواع فریبکاری و ریا را، بقول محمد مسعود، زرنگی می‌دانیم؟! او در کتاب “تلاش معاش” خود نوشت که مردم ما بسیار زحمت کشیده‌اند تا اسم این تجاوزهای آشکار به حقوق دیگران را ” زرنگی” و ” کسب در آمد و مداخل” بگذارند تا شیوه‌ای از تلاش معاش شمرده شود!! و بنا بر این ارتکاب به آنها را حق بلا تردید خود و نشانه هوش و ذکاوت خدادادی و جزء مهارت‌های اجتماعی برای کسب موفقیت بدانند!! همانگونه که خشونت و پرخاشگری کلامی، فیزیکی و روانی را جزء ارزش‌های اجتماعی محسوب می‌کنند. تمامی این موارد از مصادیق بارز تجاوز و تعرض به حریم و حقوق دیگری است. از دهه بیست که محمد مسعود می‌نوشت و به خاطر نوشته‌هایش کشته شد، تا کنون میل به تجاوز و خشونت و دیگر مصادیق تعرض به حقوق دیگری در جامعه ما به چه سمت و سویی رفته است؟ فقط می‌توان به صفحات روزنامه‌ها نگاه کرد و دید که تا چه حد خشونت و بزهکاری و جنایت فراوان شده است.آنقدر که یکی دو سال پیش مسئولین امنیت اجتماعی طرح گسترده مبارزه با اراذل و اوباش را اجرا کردند که خوب بود ولی برای مهار خشونت کافی نیست.  مگرپرخاشگریوخشونتفقطمربوطبهاراذلواوباش جامعه است؟ اینهمهخشونتوقتلدرخانوادهچطور؟چراکلاهبرداریوتجاوزوفریبکاریجزءرفتارهایروزمرهوهنجارهایاجتماعیدرآمده؟وهمهمی‌خواهنددراینراستاازیکدیگرگویسبقتبربایند!! خشونت،تجاوزوجنایت،درجامعهمابه جاییرسیدهکهدیگرنمی‌تواند نادیده گرفته شود. در نظر بگیرید موارد متعدد تجاوز به عنف، به زنان که این روزها در مطبوعات می‌خوانیم. یا قتل‌های زنجیره‌ای جنسی و تعرض به کودکان، در پاکدشت و لویزان و یکی دو شهر دیگر شاید مرو دشت؟ در همین دو سه سال اخیر. کافیست صفحه حوادث روزنامه‌ها را نگاه کنید خواهید دید که ابعاد بزهکاری و جنایت  وحشتناکوهشداردهندهشدهاست. واینعلاوهبرگستردگیدروغوریا،کلاهبرداریوتقلبورشوهوخیانتدرامانتو…. همهآنچهکهگفتم؛روزیمحمدمسعودآنرادرکتاب“تلاشمعاش”خود،بهاصطلاحرایجتوده‌هایمردم“زرنگی” نامید!! انگارجامعهدیگربهمعیارهایارزشیواخلاقیتوجهیندارد!! بهنظرمی‌رسد،کهدرصدقابلملاحظه‌ایازمردماگرنگوییماکثریتی،دیگرپایبندهیچچیزنیستند،نهآئینونهاخلاق!! انگاراینهاواژه‌هایکهنهومنسوخشدهاست!!جزمنافعشخصیولذاتآنیوغیر قابل کنترل خودشان که بهر بهایی باید ارضا شود! به ویژه لذت از خشونت! و تجاوز به حقوق دیگران!! دیگر نه انکار آن می‌تواند در دراز مدت مشکل اجتماعی و اخلاقی ما را حل کند. و نه ادعاهای اخلاقی و معنوی  که جامعهمادرمعنویتواخلاقسرآمدمردمانجهاناست،می‌تواند بر این واقعیت سرپوش بگذارد.

 بدیهیاستکهنبایدونمی‌توانبرایتداوموگسترشخشونتوکاستی‌هایاخلاقی تنهادرپییکعامل ویکدورهویاآدمهایخاصیباشیم. تمامیمسائلمربوطبهرفتارانسانچندعاملیوچندعلتیاستوقرارهمنیستهمهآنهادراینمقاله بر رسی شوند. حد اکثر اینکه به برخی از آنها اشاره می‌کنم، تا پرسشی طرح کرده باشم. تباهی اخلاقی جامعه را، طی دهه‌ها و قرن‌های گذشته، عوامل بسیاری دامن زدند که باید عمیقاً بررسی شوند. وگرنه ، واقعاً باید انفجاری  راشاهدباشیم. بسیاریازآنعلت‌هاروشنوقابل پیش بینی ، ولی طی سال‌ها ناگفتنی بودند.  نهتمامابهخاطرملاحظهازمراکزقدرت. نه!! خودجامعهما،بااینکهبسیاربیشازگذشتهبهکمبودهایاخلاقیورفتاریخودآگاهییافته،وانتقادپذیرترشده،ولیهنوزتاتحملگفتمانانتقادیراهطولانیدرپیشدارد. خود گروه‌ها و اقشار و طبقات اجتماعی ما هنوز آن رشد فرهنگی و پختگی و اعتماد به نفس را پیدا نکرده‌اند تا اولاً بتوانند انتقاد را به خودشان هم تعمیم دهند، و تصور نکنند در مورد دیگران گفته می‌شود. و بعد هم که توانستند ایراد را در خود ببینند بر آشفته به منتقد هجوم نبرند وویرابههزارویکتهمتوافتراشخصیتیواعتقادیوسیاسیواخلاقیمفتخرنسازند!!. صعهصدرخویپسندیده‌ایاست. ولینمی‌دانمچرااینخویپرخاشجووخشونتآباواجدادیحتیاهلفرهنگوروشنفکرانماراهنوزرهانکردهکههرانتقادیچنانآنهارابرمی‌آشوبد و بهم ناسزا می‌گویند، که خواننده فکر می‌کند؛ صد رحمت به طاغوت‌ها و فرمانروایان خودکامه و لات و پایت های چاله میدان‌های تاریخیمان!! منظورم این است که بگویم جامعه ما، غالباً و در همه اقشارش گرفتار این آسیب روانی است، بطوریکه باید ان را هنجار و ارزش به حساب آوریم! خشونت و پرخاشگری هم فقط دعواوکتککاریوچاقوکشیوضربوجرحوجنگنیست. همانگونهکهشکنجههمفقطفیزیکینیست. شکنجه‌هایروانیده‌هابرابردردناک‌تروسهمگین‌ترند. ومندربهارهطیفخشونتوپرخاشگریحرفمی‌زنم،ازفیزیکیتاروانیوگفتاریونوشتاری گرفته تا برسد به انواع تجاوز‌ها  بهحریمومرزهایدیگران. چهبرچسبعدالتخواهیوحمایتازضعفاوسرکوبشدگانداشتهباشدیابهخاطرآزادیوانسانیتوآئینوقومیتوملیتوایدئولوژیباشدوچهناشیازقانونشکنیوقدرتطلبیواستثماروسودجوئی ولذت‌های غریزی! اینخشونت‌هاستکهبایدمهارشود،تاافرادجامعهاحساسامنیتداشتهباشند.   همهکهنمی‌توانندخودراازجامعهخطرناکمخفیکنندوازهمپنهانشوندویابرایدوریازخطردرحصارزندگیکنندویا محافظ داشتهباشند!

 عوامل خشونت گستر

 تحدید یا گسترش خشونت بیش از همه به آموزش و فرهنگ، و بنابراین به محیط زندگی و سیستم ارزشی و اخلاقی جوامع بستگی دارد. در مقاله‌ای که برای روزنامه شرق نوشته بودم  ودربارهقانونو قانون گریزی در ایران بود (ولی به  صورتی منتشر شد که خیلی از قسمت‌هایش برای من نا آشنا بود و احساس کردم که به حریم حرف‌هایم خشونتی روا داشته‌اند ! بهر حال حرف و نوشته هر کس بخشی از خود اوست.ولی البته مسئولین روزنامه حادثه خواسته یا ناخواسته را درک کردند و قرار است اصل نوشته مجدد چاپ شود.) منظور این که آن مقاله طبعاً در قسمت‌های با مسئله خشونت همپوشانی پیدا می‌کند. و بخش هائی از مقاله دیگری هم که با عنوان خشونت و فرهنگ لات منشی در سینما و تلویزیون پرداخته بودم  بهاینبحثمربوطمی‌شود.

 چند عاملی که در آن نوشتارها مورد بحث قرارگرفتهبود. یکیمسئله قانون گریزی و قانون پذیری جامعه بود و ضرورت جامعه قانونمند برای مهار خشونت و تهاجم به حقوق شهروندان و رابطه مدرنیته با جامعه مدنی و حقوق شهروندی. عامل دیگر مشخصات و صفات خود شیفتگی و خودکامگی در افراد جامعه و غلبه سیستم‌های خودکامانه در اداره جامعه ایران از آغاز تاریخ اسطوره‌ای و تاریخ سیاسی مکتوب ۲۵۰۰ ساله. و نیز غلبه فرهنگ مرگ و عرفان زندگی گریز در جامعه ایران. نفوذ و قدرت گروه‌های جامعه ستیز و قانون گریز و مراکز قدرت متعدد به صورت ملوک‌الطوایفی و یا فرقه مداری و تعصبات قومی و دینی و بالاخره در یک صد سال گذشته و به ویژه از دهه بیست به بعد, نقش روشنفکران و احزاب و سیاستمداران و نیز نقش هنرمندان به ویژه در سینما و تئاتر و رسانه‌های جمعی برای نمونه، در اشاعه فرهنگ لات منشی، و در نتیجه گسترشوتداومخشونتدراینجامعهنیزبایدموردتوجهقرارمی‌گرفت،علاوهبرشرایطاوضاعجهانیدرعصرپستمدرنوگرایشبهبازگشتبهشیوه‌هایزندگیآزادترورهائیازفشارقوانینزیاددرمدرنیتهبرایمحدودکردنزندگیغریزیواهمیتبسیارخردو خرد ورزی برای تعیین رفتارهای انسانی.

خشونت و قانون

  فرویدوبرخیدیگرازمحققین،آغازتمدنمبتنیبهقانونرابهدهفرمانتاریخیهودنسبتمی‌دهندوبهویژهبه۲-۳ فرمانی که یکی از آنها ” نکش” است یعنی”ممنوعیت قتل نفس″،قانوندیگر“زنانکن”استویا “ممنوعیتمحرمآمیزی”ودیگری“همسایه‌اترادوستبدار”ست. و هر سه برای پیشگیری از خشونت و هتک ناموس و ترغیب آدم‌ها به دوست داشتن و عشق. به درستی و نادرستی این ادعا کاری نداریم که آغاز تمدن “ممنوعیت محرم آمیزی” بوده یا ممنوعیت قتل نفس، اما مهم این است که این قوانین برای محدود کردن امیال خشونت بار و پرخاشگرانه انسان بوده است. فروید در نامه‌ای به انیشتین با عنوان “چرا جنگ” چگونگی فرآیند قانون گذاری به مفهوم مدرن آن را تشریح می‌کند. قبل از او هم در کتاب”لویاتان” هابس به این فرآیند اشاره کرده و در بسیاری کتاب‌های دیگر از منتسکیو و روسو گرفته تا متأخرینی مانند اریک فروم و هانا آرنت و بسیاری دیگر.

 امابهنوشتهفرویدوهابساشارهکردمتارابطهقانونراباخشونتوتجاوزبهحقوقدیگرانواحساسناامنییادآوریکنمکهدرجامعهماجایحرفبسیاردارد. هردویاینمنابعبهخشونت،پرخاشگری،تهاجموتجاوزبهحقوقیامرزهایدیگریاشاره کرده و گفته‌اند در چنین وضعی که یک نفر یا گروهی وارد جنگ با دیگری و یا گروهی می‌شوند. این وضعیت ممکنست تا جایی ادامه پیدا کند که “جنگ همه بر علیه همه” پیش آید. یا دست کم به جان و مال کسی آسیب وارد شود و جامعه بسیار نا امن گردد و دیگر کسی نتواندبهامنیت جان و مال و ناموسش اطمینان داشته باشد. در چنین حالت انسان دچار اضطراب و هراسی می‌شود و مجبور است حداقل برای حفظ جان خود یا با خشونت بیشتری عمل کند که نتیجه این هم ویرانی و تخریب بیشتر است، ممکن است امنیت او و کسانش بیشتر در مخاطره افتد. بنابراین فروید می‌گوید در چنین حالتی است که مردم جمع می‌شوند و برای پیشگیری از خشونت و تجاوز به حقوق دیگران قانون وضع می‌کنند. تا جلوی جنگ و ستیز و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم جامعه گرفته شود. هابس می‌گوید در حالت جنگ، و در حالتی که قانونی نافذ نیست و مرزها مخدوش است جنگ همه بر ضد همه به وجود می‌آید و جان و مال و ناموس افراد مورد تهدید قرار می‌گیرد و فرد ناگزیر به سردار با قدرت برای حفظ امنیت خود پناه می‌برد. البته منظور او از این سردار بزرگ و لویاتان؛ که برای او نماد دولت و نظام قانون است که قانون گزار و مجری قانون باشد تا آزادی و امنیت جانی و مالی و شغلی و مدنی افراد جامعه حفظ شود. پس قانون در وهله نخست برای مهار خشونت و پرخاشگری انسان برعلیه انسان بوده تا جامعه انسانی بتواند در آسایش و امنیت زندگی کند.

 ما آنچه در ایران قاعده بوده، هم در تاریخ هرودت و هم در کتاب سیاست ارسطو، آمده است. این که ایرانیان باخودکامگیجامعهخودراادارهمی‌کردهاند. خیلیواضحوروشننوشته‌اندکهجوامعدیگریهمکهبراساسخودکامگیجامعه‌شانراادارهمی‌کردندازایرانی‌هاالگوبرداریکردهبودند!!. طبعاًایننگاهبیگانگانبهما،نگاهافتخارآمیزی نبوده است. ولی تا آغاز مشروطه خواهی و حکومت قانون احتمالاً مردم نه تنها مطیع زورگوئی و قلدری بودند و آنرا می‌پذیرفتند، بلکه انگار خودکامگی و قلدری را می‌پسندیدند و شاهان اگر پادشاهی را به ارث نبرده بودند. باید با جنگ و خشونت و قلدری به تخت می‌نشستند. وقتی به جامعه ما و این تاریخ ۲۵۰۰ ساله نگاه کنید می‌بینید که تا پیش از اسلام شاهان هخامنشی و ساسانی اغلب از ابتدا تا انتهای سلطنتشان در حال جنگ بودند. فقط سر زمین فتح می‌کردند.بیشتر که دقت کنیم، درنیمیازتاریخمان،ماارباببودیمودرحالکشورگشاییجغرافیایی و نیم دیگر را در حال جنگ و مغلوب و مستعمره می‌شدیم!

در حالت جنگ و خشونت هم می‌دانیم که چقدر ناامنی و تخریب به وجود می‌آید و اساساً کسی فرصت سازندگی و اندیشیدن و قانونگزاری ندارد. قانون بیشتر در زمان صلح اثر دارد. خوب وقتی نیمی از این دوره را در حال جهان گیری، و جنگ و با خشونت زندگی می‌کردیم و نیم دیگر را شکست می‌خوردیم و تحت سلطه اسکندر و اعراب و مغولان و تیموریان و افاغنه بودیم و در دو قرن گذشته هم که  تحتنفوذغیررسمیووابستهبهقدرت‌هایجهانوبنابراینبایدمطیعفرماناربابانواستعمارگرانمی‌بودیم و یا نوعی منطقه نفوذ و بهر حال احساس نا امنی و اسارت،.دیگر زمانی برای استقلال توأم با صلح و آرامشی وجود نداشت که بتوان اندیشید و جامعه را قانونمند  کرد،تولیدوسازندگیداشتوفرهنگآفرینیکرد! بنابراینیادرمعرضخشونتودرحالدفاعبودیمویادرحال خشونت و جنگ! وقتی هم خشونت و قانون ستیزی می‌شود اصل، نا گریز آنچه خواهیم داشت، احساس ناامنی و تخریب است. بنابراین جامعه با این تصور زندگی می‌کند که اولین گزینه برای حل مشکلاتش را خشونت، گردن کلفتی و قدر قدرت بودن بداند. مردم ما تا چند سال پیش و شاید هنوز هم اکثریت معتقدند تا داد نزنند و پرخاش نکنند مساله شان حل نمی‌شود. این‌هامشخصاتآدمهایخودمحور،خودشیفتهاستودرعینحالوابستهوپرتوقعوبزنبهادر.

 ظاهراًدرچندسالاخیرکمکمداریمسرعقلمی‌آییمکهبفهمیمتمدندرمیدانجنگوباقلدریوگردنکلفتی و خشونت به وجود نمی‌آید. درست است که جنگ‌ها باعث برخورد تمدن‌ها می‌شوند و این برخورد تمدن‌ها می‌تواند گاهی خلاق شود، اما این در صورتی است که یک دوران صلح و آشتی و آرامش هم وجود داشته باشد که بتوانیم از این آرا و عقاید متفاوت برایاندیشه‌هاوتمدننواستفاده کنیم. تازه برخورد تمدن‌ها با خشونت و قلدری در یک جامعه فرق دارد. جنگ ایران و یونان برخورد دو فرهنگ بزرگ و متفاوت بود و می‌توانست در برخورد حتی جنگ داد و ستد فرهنگی داشته باشد. نه جنگ این ایل با آن یکی!

اگر قرار باشد فقط به زور و قلدری فکر کنیم و باورمان این باشد که حرف زور می‌تواند ما را به قدرت برساند و در کار و زندگی موفق سازد داریم به سوی جامعه‌ای پیش می‌رویم که “جنگ همه با همه” نتیجه نا گزیر آنست. آن وقت به شرایطی می‌رسیم که انواع تجاوز و کلاهبرداری و دروغ و دغل بازی باب می‌شود که دیگر کسی به مال و جان خود و کسانش ایمن نباشد.

گروه‌های قانون ستیز و گسترش خشونت

 علاوهبرفرمانروایانخودکامه،ساختارهایایلیوکوچندگانازیکسووساختارملوک‌الطوایفیومراکزمتعددفرمانرواییوحضوراقواممختلفباآدابورسومگوناگون،فرقه‌هایعرفانیزندگیگریزوواقعیت ستیز  متفاوت،می‌توانستجامعهمارابهسویقانونگریزیسوقدهد.

 شایدازهمهمهمترحضورگروه‌هاییکههمازطرفحکومت‌هابرایایجادرعبووحشتوسرکوبمردمازآن‌هااستفادهمی‌شدوهمازطرفرقبایآنهاوبهویژهبهعنوانبازوینظامیبرخیفرقه‌هاعملمی‌کردند و گاهی هم با عناوینی مانند اهل فتوت و جوانمردی و عیاران به گردنکشی و راهزنی می‌پرداختند. گرچه ممکن بود به فقرا هم کمک کنند. ولی بالاخره اگر نیمه قانونی، عرفی یا وظیفه شرعی و اخلاقی هم وجود داشت، قرار نبود هر قدر قدرتی قانون را بدست خود گیرد و خود را متولی اجرای عدالت در جامعه بشناسد! اگر هم گروه‌های کوچکی از آن‌ها با خانقاه‌ها و مراکز قدرت فرقه‌ای و مذهبی نزدیک بودند و با شعار عرفان خشونت می‌کردند! که خود این رفتارها جای سخن و پرسش بسیار دارد. تازه اگر با اما و اگرهای بسیار کسی به دفاع آز آنها برآید، چه پاسخی دارد برای پوششی که این دار و دسته‌ها به گروه‌های لات و قمه کش و قلدر بی سر و پا می‌دادند و روحیه گردنکشی و هرج و مرج طلبی اشاعه داده می‌شد؟ اغلب هم محل‌های بودند و همه اهل زور خانه‌ها و قهوه خانه‌ها و رمز و راز و پنهانکاری و گاه مشاغل خدماتی و غیر تولیدی، البته اگر شغلی داشتند. و بین داش و لات و لوطی و جوانمرد و عیار و اهل فتوت یا کلاه مخملی مرز قابل رویتی وجود نداشت! وقتی قانون شکنی کنی چه علامه باشی، چه جاهل بیعار و بیکاره! خود شیفته‌ای حتی اگر فروتنی کنی

بهر حال به نظر می‌رسد علاوه بر دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، در این میل به بی قانونی جامعه، فرهنگ لات منشی تأثیر قابل توجهی داشته.به ویژه که برچسب پهلوانی و عیاری و جوانمردی و لوطی صفتی و درویشی را با خود یدک می‌کشیدند. ولی بر خلاف عرفا اهل دعوا و قمه کشی و گردن کلفتی بودند. و یک بار هم به سلطنت رسیدند. مانند خوانین ایلات و قبایل.این گروه‌ها پیش از اسلام هم در ایران وجود داشته‌اند.

گروه هائی که خودشان به قانون تجاوز می‌کردند. تعجب این جاست که گفته می‌شود بسیاری اوقات هم در گذشته مسئول انتظامات شهرها بودند!! شریک دزد و رفیق قافله شاید از همین جا آمده است. تصورش را بکنید. استفاده از این لات‌ها و داش‌ها در دورانقاجارهافراوانبود. بههمینجهتهمناامنیدرشهرهاوجاده‌هایبینشهریفراوانبود. هیچکسجراتنداشتبعدازغروبآفتابازخانه‌اشبیرونآید.

 درفیلمطهرانتهرانشنیدمکهمی‌گفتانتظاماتاین شهر روزی بدست پهلوانان و عیاران بودوگویندهستایشگرانهتوضیحمی‌دادکهدرآنزمانزندگیمی‌کردیم!! کاشبهطنزگفتهباشد. ونهآنگونهکهدرزمانطاغوتهمبخشیازنظاموهمجماعتاهلهنربهستایشاینگروه‌هادستزدندبرالگویسامورائیهاوباداشآکلوقیصر و طوقی و فردین و ملک مطیعی و ایمانوردی در نقش‌های جاهلی و کلاه مخملی تقدس یافته! همه پوریای ولی شدند!! و قابل درک است که چرا جاهلی و لاتی حرف زدن بین جوانان و هنرپیشگان این همه طرفدار پیدا کرده است.

تجدید حیات ورود جدی جاهل‌های مشهور به سیاست از زمان محمد علی شاه و حمله‌اش به مجلس باب شد که همان زمان از لات‌های تهران استفاده کرد. بعد از آن در دوره‌ای دیگر هم سید ضیا و هم رضاشاه هر دو لات‌ها را در مجموعه‌شان آوردند. مشهورترین آن هم که کودتای ۲۸ مرداد و حضور شعبان بی مخ و طیب بود. این افراد خود را تاجبخش می‌دانستند و روحیه قانون ستیزی و گردن کلفتی را اشاعه می‌دادند.

پس یکی دیگر از عوامل قانون گریزی و قانون ستیزی موقعیت و شرایطی است که سبب ارزش شدن این شیوه‌های لات منشانه است و برای توده‌های مردم به صورت الگو در می ید. زبان روز مره مردم از حالت محاوره‌ای و عامیانه به لهجه‌های لاتی تغییر شکل داده است!

قانون ستیزی و خشونت به مثابه عرف و قانون!

به این ترتیب می‌بینیم که درجامعهایرانعلاوهبرفرامین شاهانالبتهقوانینمذهبیهموجودداشته. ولیمثلاینکهقانونگریزیوقانونستیزیوخشونتوقلدریهمجزءقوانین عرفی نانوشته ولی مهم و جذاب برای مردم بوده و شاید ناشی از برتری زندگی غریزی و اهمیت و ارزشی بوده که برای احساس و دل داشتیم و میل چندانی به خردورزی و خردپذیری و اندیشیدن و واقع بینی و منطق نداشتیم. بیشتر معتقد بودیم که “پای استدلالیون چوبین بود” و جهان زمینی را فانوس خیال می‌پنداشتیم! بنابراین با هرچه مانند قانون و مرز و واقعیت برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد سر سازگاری نداشتیم! با خیالپردازی و رویا زندگی می‌کردیم! این با خودکامگی و خودکامه پروری تناقض ندارد. بلکه خود پرورش دهنده خودشیفتگی و خودکامگی است. خودمان را بسیار باور داشتیم! اعتماد به نفس کاذبی که ما را تا خدا می‌برد و بعید هم نبود که نعوذاً باله خود را مانند جمشید خدا بپنداریم. اصولاً اسطوره “خدا شدن انسان” یا ( deification of the Man)بر الگوی جمشید و میترا و کاووس و...یا حتی بالا تر از خدا!! برای فرهنگ ما مصیبت آور بوده است. به این خصوصیات خودشیفتگی و خود محوری که چند سالی قبل درباره آن مختصری نوشتم، باید توجه داشت. این خود منشاء خودباوری مطلق! عدم تحمل تفاوت‌های دیگران!  انتقادناپذیری! حقمطلقبرایخودوامیالواعتقاداتخودقائلبودن! باوربه“همه چیز دانی” و ” همه توانی! درست مانند خداوند که دانا و توانا به همه چیز است. اصلاً معلوم نیست بچه دلیل ما تک تک و جمعی، این همه حق برای خود قائلیم؟! و به گونه‌ای خود را عین “حق” می‌پنداریم!!. و بازه‌ام می‌پنداریم خیلی خاکساریم! و فروتن! ولی از این که دیگران ادعاهای بی پایه ما را در مورد خودمان نمی‌پذیرند انگار به ما ظلم و اجحاف هم شده است!! اینبیشباهتبهخاکساریوتواضعداش‌هاوکلاهمخملی‌هاوعیارانگذشتهنیست؟نوعی“خودشیفتگیفروتنانه”؟کهازسرگذرکهردمی‌شویم،باگردنخمیدهودسترویسینهونگاه به زمین بگوییم” کوچک شمائیم، خاک پائیم!” و دیگران پاسخ دهند ” تاج سر مائید!” و با این تعارف ساده دو جمله‌ای “تاج سر بودن ما” بارها در روز اثبات شود!! و آنوقت داش‌ها و عیاران و غیره، افتخار و نشان قهرمانیشان گردنکشی و نه گفتن به هر کسی بود که در برابرشان قرار می‌گرفت. اصلاً مگر نه گفتن فی‌نفسه حقانیتی را اثبات می‌کند؟! نه گفتن به چی؟ و کی؟ و چرا؟ با چه هدفی؟ سرسپرده قلدر و فرمانروا و قدرتمندی بودن و نه گفتن به قلدری دیگر آن هم برای انتقام از رقیب و سلطه جوئی و کله شقی چه ارزش والائی می‌تواند داشته باشد؟ جز اشاعه خشونت، پرخاشگری، کینه توزی و قلدری؟ به ویژه اگر مانند لات‌های قهرمان در سینما و رسانه‌های گروهی و تاریخ ما، اسطوره شدند و الگوئی برای خشونت باوری و قلدر مآبی.

علت خشونت و پرخاشگری در زندگی

تعریف خشونت و انواع آن

از آن جا که خشونت بدنی ساده ترین نوع خشونت است تا امروز هم اکثر محققان در این زمینه کار می کنند. تعاریف اولیه ای که برای خشونت ارایه شدند نیز بیشتر در رابطه با خشونت بدنی است. گلز و استراوس دو پژوهشگری که سال ها در زمینه خشونت خانگی فعالیت کرده اند، خشونت را به عنوان رفتاری با قصد و نیت آشکار یا رفتاری با قصد و نیت پوشیده اما قابل درک جهت واردکردن آسیب بدنی به فرد دیگر تعریف کرده اند. مگارژی محققی دیگر در زمینه خشونت است. تعریف او انواع دیگر خشونت را نیز در بر می گیرد. او از خشونت به عنوان شکل افراطی پرخاشگرانه نام می برد که احتمالا باعث آسیب مشخص به فرد قربانی می شود.

شهلا اعزازی، جامعه شناس؛ خشونت را این گونه تعریف می کند:وقتی شخصی درون خانواده مقتدر است و از این اقتدار- از هر نوعی که می خواهد باشد- بدنی، اجتماعی یا اقتصادی- درجهت پیشبرد امیال خود، بدون توجه به تمایل دیگری استفاده می کند، این کار خشونت است. فکر می کنم که این تعریف بسیار گسترده است و انواع خشونت را دربر می گیرد.

عوامل موثر بر بروز خشونت

زمینه خانوادگی:

خشم های کنترل نشده ناشی از عوامل ارثی، ناراحتی های عاطفی، نداشتن الگوهای مناسب یا ترکیبی از همه اینهاست.

عوامل روانپزشکی و روانشناختی:

یورگمن، روانکاو سوئدی در توضیح علت اعمال خشونت در تمامی خانواده ها بر نقش عوامل فردی تأکید می کند؛ او نشان می دهد در خانواده هایی که اعضای آن خود در معرض خشونت قرار گرفته اند، احتمال بروز خشونت یا تن دادن به آن به مراتب بیشتر است. همچنین در میان شخصیت های پرخاشگر و خودشیفته نیز احتمال بروز خشونت بیشتر است. 

پرایس، معتقد است که سبک پرخاشگری کاملا متناسب با نوع شخصیت افراد است، حال آن که گروهی دیگر مانند گیلبرت (١٩٨٩) استدلال می کنند که سبک پرخاشگری به نوع شخصیت خاصی بستگی ندارد، بلکه توصیفی عام است که بین انواع شخصیت ها ازجمله شخصیت خودشیفته و شخصیت خوداجتماعی یافت می شود، تمرکز کلیدی بر تجربه حیات به عنوان منازعه ای رقابت آمیز، بدگمانی نسبت به دیگران، ناچیزشمردن نیازهای دیگران و آمادگی برای پرخاشگری یا تهدید در موقعیت منازعه ازجمله باورها و خصوصیاتی است و عدم مقابله با آن می کند. خجالت نیز ازجمله موضوعاتی که آسیب پذیری از حیث آن از همان ابتدای زندگی آغاز شده و در سراسر دوره زندگی به صورت فعالعمل می کند. 

خجالت نه تنها به عنوان عامل محرکه خشونت بلکه به مثابه عامل اصلی بروز بسیاری از اشکال دیگر رفتار مطرح است، خجالتارتباط نزدیکی با موضوع رتبه و مقام تجربه و ترس از ناتوانی دارد. خشونت در موقعیت های ناشی از خجالت درصورتی که فرد  کارآیی آن را احساس کند(یعنی می تواند برنده شود) و همدلی برای قربانی مانع او نشود، می تواند توسط وی صورت گیرد. برخی درمان کنندگان منشأ بسیاری از کشمکش ها در ازدواج های ناسازگار را خجالت می دانند. 

حسادت از ناحیه مرد اگر احساس کمیاب و زودگذر نباشد، شرایط خطرزایی را برای زن ایجاد می کند. مردی که عزت نفس کمی دارد، سایر مردها را دزد و راهزن می بیند و به همین دلیل ممکن است در مقام آزار و مجازات کسی برآید که برای او ارزش قایل است. مسلما بسیاری از این عوامل حالت ناخودآگاه دارند و رفتار ناشی از آن بسیار غیرمنطقی است. 

عوامل اجتماعی:

صرف نظر از خصوصیات فردی، شرایط اجتماعی افراد نیز در کاهش یا افزایش خشونت موثر است. برای مثال، فشارهای روانی و تنش های حاصل از آن یا بحران های اقتصادی- اجتماعی خطر بروز خشونت را افزایش می دهد.

اقتصاد و ساختارهای اقتصادی:

این امر به طرق مختلف به اعمال خشونت منجر می شود. در بررسی های گذشته محققان به این نتیجه رسیدند که مشکلات اشتغال و مسائل مالی به ایجاد خشونت در خانواده کمک می کند. انتظارات زنان و مردان از اشتغال نقش شوهر به عنوان یک تأمین کننده، اهمیت موفقیت های شغلی و رضایت خاطر از درآمد خانواده می تواند بر بروز خشونت در روابط میان زن و شوهر تأثیر تعیین کننده داشته باشد که به تبع آن زنان و فرزندان آنها تحت تأثیر قرار می گیرند. در بسیاری از مواقع نیز انتظارات خانواده با سطح درآمد آن همخوانی ندارد در فاصله سال های ٧٥-١٩٧٠ به دلیل وجود بحران های شغلی در اقتصاد منازعات خانوادگی به مقدار زیاد بالا گرفت. به طورکلی با افزایش بیکاری میزان خشونت میان زن و شوهر افزایش می یابد

مردان بیکار در مقایسه با مردانی که کار پاره وقت دارند و در مقایسه با مردان شاغل خشونت بیشتری در خانواده اعمال می کنند، مردانی که نمی توانند شغلی به دست آورند، ممکن است به تلافی سرخوردگی و ناکامی انسان در جامعه، بر تربیت شان نسبت به اعضای خانواده تاثیرگذار باشد. اگر زن و شوهر نقش تقسیم کار سنتی را پذیرفته باشند، اگر شوهر نان آور خانواده و زن مسئول امور خانه باشد، اشتغال زن ممکن است نقش مردان را به مخاطره بیندازد، از سوی دیگر، زنانی که مسئولیت سنتی در قبال موفقیت ازدواج شان را پذیرا شده اند، وقتی ازدواجشان به خشونت می کشد به احتمال زیاد احساس گناه می کنند. 

با نگاهی به پرونده های خشونت های خانوادگی می توان یک نقطه مشترک را مشاهده کرد؛ عامل اقتصادی که درحال حاضر از علل مهم خشونت و پرخاشگری در خانواده است. والدین که برای تأمین مخارج خود بعضا در دو شیفت کار می کنند و هرگز نمی  توانند آرام و خونسرد، مهربان و صمیمی باشند و کارشناسان مسائل اجتماعی بیکاری را نیز جزو نخستین و مهم ترین آسیب های اجتماعی کشور عنوان می کنند که خود عامل اصلی پرخاشگری نیز محسوب می شود.

آداب ورسوم و سنت ها:

عملکرد سنتی بازتابی است از ارزش ها و عقاید اعضای یک اجتماع که اغلب چندین نسل را دربر می گیرد. طبق اظهارات مخصوص کمیسیون حقوق بشر، اعمال منسوب از جهات مختلف مانند اعمالی که مربوط به نابرابری های قدرتی عمیقا ریشه دار در جامعه می شوند اغلب ارتکاب خشونت بر زنان و کودکان را تشکیل می دهند. پیروی کورکورانه از این اعمال و عدم پیگیری قوی درمورد علت وجود چنین عملکردهایی کمبود اطلاعات و آموزش در نواحی بسیاری که چنین عملکردهایی در آنها حکمفرماست و همچنین عدم برخورد حکومت با این اعمال رایج و سنتی همگی اعمالی هستند که در تداوم و بقای عملکردهای سنتی که امروزه سلامتی زنان و کودکان را در آفریقا و آسیا به خطر می اندازد، موثر هستند. 

باید تأکید کرد که همه آداب و رسوم و سنت ها در جهت عدم حفظ حقوق زنان نیستند و اعمالی خاص در حقیقت حقوق و شخصیت زنان را ارتقا می بخشد و از آنها دفاع می کند. با این وجود نمی توان آن دسته از اعمال را که شکل های مشخصی از اعمال خشونت را تشکیل می دهند بر پایه زمینه های سنتی و فرهنگی توجیه کرد. مثلا تهیه جهیزیه که خانواده عروس موظف به پرداخت آن هستند. در هند به طور متوسط روزانه ٥ زن به علت درگیری های مرتبط با جهیزیه توسط شوهر یا خانواده شوهر سوزانده می شوند و البته بسیاری موارد هرگز گزارش نمی شود. 

٦رسانه های گروهی نیز با نشان دادن خشونت از عوامل تقویت کننده خشونت هستند

از آن جایی که تلویزیون به عنوان تنها سرگرمی در دسترس خانواده ها همواره حضور دارد شایسته است که خانواده ها نکته های زیر را رعایت کنند:برنامه های مشخصی را تعقیب کنند که عاری از خشونت باشد.برای جایگزینی تلویزیون از وسایل موردعلاقه کودکان مثل پازل، بازی های فکری، مداد شمعی، مداد رنگی، کاغذ، کتاب و مجلات استفاده کنند. 

تمام رسانه های حاوی خشونت را نفی کرده و این اصل را به عنوان قانون خانوادگی بپذیرند که در خانه جایی برای خشونت وجود ندارد چه در فیلم های ویدیویی، چه در بازی های رایانه ای، برای فعالیت های روزانه برنامه ریزی کرده و کودکان را به انجام فعالیت های دیگر تشویق کنند و به گروه های مخالف نمایش خشونت در تلویزیون بپیوندند. چون امروزه استفاده از شیوه های خشونت آمیز در رسانه های گروهی به امری بدیهی تبدیل شده و خشونت عریان از طریق تلویزیون، سینما و رایانه به نمایش گذاشته می شود به طوری که در بازی های رایانه ای، فرد به تعداد آدم هایی که به قتل می رساند امتیاز کسب می کند. این خود باعث نهادینه شدن خشونت در نظام شخصیتی- رفتاری افراد می شود.

مشکلات نقش ها:

عواملی چون تحصیلات، گسترش ارتباطات، رسانه های گروهی و... انتظار افراد خانواده آنها را از نقش یکدیگر متحول ساخته است. هرگاه در این مجموعه به هم پیوسته نقش های اجتماعی (خانواده) طرفین نتوانند انتظارات همدیگر را برآورده سازند، ناسازگاری پدید می آید و شدت و وسعت این ناسازگاری به تعداد انتظارات و میزان درونی بودن آنها بستگی دارد. افراد در مواجهه با ناسازگاری چند استراتژی پیش رو دارند، عده ای به سرکوب انتظارات خود پرداخته و از ارضای آنها چشم می پوشند. عده ای دیگر با توسل به شیوه های مختلف در مورد برآورده ساختن انتظارات خود بر می آیند. در این میان گروهی با استفاده از شیوه های اقناعی تا حدودی از انتظارات خود کاسته و به نوعی با یکدیگر به تفاهم دست می یابند، عده ای دیگر با استفاده از شیوه هایی که غالبا صیغه آمرانه دارند، دیگری را مجبور به برآورده ساختن انتظارات خود می کنند. جلوه های این نوع اخیر مواجهه بیشتر خود را در قالب خشونت می نمایاند.

علت خشونت و پرخاشگری دانش آموزان

براساس بررسی های انجام شده، درصد زیادی از مشکلات رفتاری کودکان تحت عناوین مختلف به پرخاشگری مربوط می شود. وجود نظریات متنوع در این مورد حاکی از پیچیدگی موضوع است.

مدرسه، برای اغلب بچه ها، اولین مکانی است که در آن زندگی در کنار همسالان را تجربه می کنند. مدرسه، یک نهاد کوچک اما پراهمیت است که نمی توان آنرا جدا و متفاوت از جامعه دانست. به این ترتیب ممکن است هر رویداد اجتماعی بر مدرسه هم اثر گذارد.

رفتارهای خشونت آمیز دانش آموزان در مدرسه

مدرسه، مکانی مهم برای دانش آموزان است. دانش آموزانی که برای زندگی آماده می شوند و باید بیاموزند « اجتماعی شدن» را و نحوه تعامل با اطرافیان را که این امر، از طریق احترام به دیگران و پذیرفتن آنان صورت می گیرد. ...و اما مقوله احترام به دیگران، شاید به ظاهر موضوع پیچیده ای نباشد اما به نظر می رسد ضرورت یادگیری این موضوع برای دانش آموزان، از اهمیت زیادی برخوردار است و اگر یک دانش آموز در سنین اولیه ورود به مدرسه، مقولهه ای رفتری مربوط به احترام را بیاموزد و یا این الگوی عمل رشد کند و البته به طور مداوم این رفتارهای اجتماعی را از جانب اولیای مدرسه هم مشاهده کند و در خانواده ای زندگی کند که اعضای آن هم به این مقوله معتقد هستند، آن زمان می توان امیدوار بود که فردی با شخصیت طبیعی و با برخورداری از معیارهای یک انسان محترم و مودب رشد کرده و با این خصلت ها به جامعه بزرگتری وارد می شود تا به ایفای نقش خویش بپردازد.

به راستی هر یک از والدینی که فرزند نونهالی دارند که در سال تحصیلی جاری در مدرسه حضور پیدا کرده، تا چه حد به این موضوعات اهمیت می دهند؟

بسیاری از والدین گرفتار دغدغه هایی هستند که به سطح درسی و میزان یادگیری فرزندان شان مربوط می شود، که هرچند بحث علم آموزی هم مهم است و جایگاه توجه به آن محفوظ، اما به نظر می رسد که مسائل و مباحث مربوط به تربیت فرزندان، از هر مقوله ای مهمتر است. این همان اصل مهمی است که شاکله شخصیت یک انسان را می سازد. تربیت همان فرایند پراهمیتی است که کوتاهی در آن، مقدمه ای می شود برای بروز و ظهور انواع مشکلات و آسیب های اجتماعی.

چه باید کرد؟ بسیاری از والدین در شرایط فعلی از اسارت فرزندان در چنگال تکنولوژی می نالند و این  معضلی است که والدین نسل های گذشته، هرگز به اندازه والدین فعلی به آن فکر نمی کردند. ارتباط بچه ها با تلویزیون، سی دی های متنوع فیلم و کارتون، اینترنت و شبکه های اجتماعی، اثرات مختلفی را برای  آنها به دنبال دارد که بحث و بررسی در این باره، مجالی طولانی و مفصل می طلبد. به همین جهت در این نوشتار به ذکر یک مثال در این دایره وسیع می پردازیم.

اختلالات رفتاری در دانش اموزان 

خشونت یکی از مهم ترین آسیب هایی است که سلامت روان فرد و در جامعه را به خطر می اندازد

دانش آموزان پرخاشگر در مدرسه

یکی از معضلاتی که والدین و اولیای مدارس و خصوصا مدارس پسرانه با آن روبرو هستند، موضوع خشونت در میان بچه هاست که این خشونت می تواند در سطح کلامی و فیزیکی رخ دهد.

همان طور که می دانید خشونت یکی از مهم ترین آسیب هایی است که سلامت روان فرد و در نهایت جامعه ای را به خطر می اندازد. به همین دلیل است که آموزش خشونت توسط بچه ها، در مدرسه در مقایسه با اماکن دیگر از حساسیت های ویژه ای برخوردار است.

تاثیر فیلم های خشونت آمیز روی کودکان

خشونتی که در کلاس، در بین هم شاگردی ها، بین معلم و دانش آموز و خشونت در حیاط و محیط مدرسه بین دانش آموزان مشاهده می شود...این موضوعی است که برای اغلب والدین آزار دهنده است اما متاسفانه تماشای فیلم های هیجانی و خشونت آمیز و خو کردن پسربچه ها با شخصیت هایی همچون مرد عنکبوتی، مرد آهنین، سوپر من و بتمن، نتیجه ای جز بروز رفتارهای هیجانی و خشونتی در بچه ها، نخواهد داشت.

این موضوعی است که توجه ویژه والدین را می طلبد. دور نگه داشتن فرزندان از این موارد احتمالا کار ساده ای نخواهد بود. آن هم در جامعه ای که تصویر مرد عنکبوتی در روی کیف مدرسه و کفش و لباس و کلاه تولد، نفش بسته است. که همین ابزارهای دم دستی هم به طور مجدد برای کودکان تداعی کننده نقشی هستند که ممکن است روزی به تماشای آن نشسته باشد و حتی اگر بخواهد آنرا فراموش کند، این تکرارهای مکرر مانع می شود.

رفتار های خشن پسربچه ها

به این ترتیب این عجیب نیست که پسربچه ها در همزاد پنداری با این شخصیت ها، به ایفای نقش های خیالی در محیط های مختلف بپردازند که البته این ایفای نقش در مدرسه و در میان گروه همسالان، برای آنها جذاب تر است تا به این وسیله بتوانند خودی نشان دهند و نگاه ها را به سمت خود برگردانند که وقتی موفق به این کار شدند، احتمالا رفتارهای متنوع تری نشان می دهند، رفتارهایی شامل زورگویی، باج گیری، تهدید، آسیب رساندن به هم کلاسی و یا وسایل مدرسه باشد. آنچه مهم است شناسایی علل و عوامل بروز خشونت در میان پسربچه هاست که این امر باید با همفکری والدین و اولیای مدرسه صورت گیرد.

خشونت در مدارس پسرانه

دشواری های اجتماعی، نابسامانی های اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی می تواند از علل زمینه ساز بروز خشونت در مدرسه باشد. فقر، بیکاری، بیسوادی پدر و مادر، طلاق و اعتیاد مواردی از نابسامانی های  اجتماعی به شمار می روند که بیشتر از همه، مدارس مناطق محروم و شهرک های دور از مرکز را گرفتار می سازد. هرچند که قشر مرفه جامعه هم از این موضوع مصون نیستند و موضوع خشونت در مدارس غیرانتفاعی هم وجود دارد که به نظر می رسد بیشتر به تماشای فیلم توسط دانش آموزان مربوط می شود. بهتر است باور کنیم که شرایط خانوادگی در بروز رفتارهای مختلف از فرزندانمان در مدرسه، تاثیر مستقیم دارد. بنابراین به این موضوع بیندیشیم که محیط خانه را به محیطی امن و آرام تبدیل کنیم تا زمینه های بروز رفتارهای خشن را در بچه ها کاهش دهیم.


ارسال دیدگاه
دیدگاه شما بعد از تایید در قسمت نظرات نمایش داده خواهد شد.
لطفا نام را وارد نمایید.
لطفا متن دیدگاه را وارد نمایید.